یک اتفاق تاریخی
باباجون که از 70سال بیشتر عمر از خدا گرفته میگه این برف بیسابقه بوده وما تا حالا ندیده بودیم. جمعه غروب بود که بابایی گفت بریم بیرون توی شهر یک دور بزنیم وقتی لباس پوشیدیم وپیش ماشین رفتیم ریز ریز داشت برف میبارید. بابایی گفت نریم اما ونوسی گفت که بابایی حالا که لباس پوشیدیم خیش شد.و رفتیم نم نم برف خیلی زیبا بود . ویدایی هوس پشمک کرده بود وما هم سوپر مارکت ها و قنادی ها رو گشتیم و دور میدون توی اجیل فروشی پیدا کرد که بابایی سه مدل .زعفرونی و وانیلی وکاکائویی را خرید که ویدایی خیلی خوشحال شد . وبعد از اون میوه هم خریدیم . من با اینکه سرما داشتم ولی خیلی هوس بستنی کرده بودم که ونوسی خرید وخوردم . &nbs...
نویسنده :
مامان ازی و ونوسی
10:28